به رنگ گیلاس

ساخت وبلاگ
با من به سمت مزارع گندم بیا،دستهای بهار را بگیر و از لای خوشه های گندم عبور کن.میان وسعت دشت،گلهای دامنم را برای خسته ی نگاهت فرش میکنم تا سرت را عاشقانه بر زانویم بگذاری و در آغوش نیلوفرانه ام آرام بگیری،و سبدم را کنار جویبار گندم زار،پر میکنم از طراوت نگاهت،و حالا که چشمهایت غرق پیراهن نمناک بغضم‌ شد،با دستهای معصومانه ی نیلوفری،موهایت را با نسیم شانه می کشم.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 128 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 3:17

چمدانم میان دست های سردم، قفل شده بود.قدم زنان از کوچه ها و پلاک های برفی خانه ها عبور کردم. از خانه های کاه گلی که از ناودانش بر سر عابر پیاده شرشر باران فرو می ریخت،و خورشید آهسته برف ها را از پشت بام ها پارو می کرد و طلوع آفتاب به حیاط خانه می پاشید، از پنجره ای بوی نان داغ می آمد و تب گرسنگی ام روی اجاق مطبخ کدبانوی خانه می سوخت. و در شب مهتابی، میان وسعت سپید کوچه، بخار باقلا های گرم پیرمرد گاری چی، زیر نور تیر چراغ برق، هوای ابری چشم هایم را مه آلود کرده بود و نگاه ملتمسم را در انتظار معجزه ای به سمت خدای آسمان ها می کشید و بوی آویشنی که از حوالی دست های یخ کرده ی پیر مرد گاری چی، به مشام عابر پیاده ی کوچه ها می رسید، اهالی باغچه ی پیچک ها را مست می کرد.به خانه که رسیدم، صدای تق تق اندوه ماهی حوض را از پشت در شنیدم، وقتی درون حیاط آمدم، گل های نرگسی، کلبه ی نیلوفرانه ی باران را عطرآگین کرده بود، یاس جارو می زد، و سیب های سرخ درون آسمان سرخ گونه هایم می درخشیدند.شقایق کنار اجاق هیزمی، واژه های مهر را مشق می کرد، شمعدانی بر ابریشمی پرده اتاق لم داده بود و قلیان کتری، روی ذغال خاکستر اجاق هیزمی قل قل می کرد، بابونه، با دامن گلدارش چای دم می کرد، مهتاب برایم غزل می خواند و صدای نم نم باران، موسیقی پیانیست بهار بود و تراژدی غمناک رازقی را می نواخت.ستاره ها که خاموش شدند، گل های سف به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 128 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 3:17

به آسمان خواهم گفت که حال بارانی ات را آبی کند و آسمان ابری چشمهایت را آفتابی کند... حالا که در دل شب و میان کولاک سرد زمستان با اتاقت خلوت کرده ای و برای شعله های اجاق شعر می خوانی...ستاره ها در پشت پنجره اتاق لبیک می گویند و ماه به تو لبخند می زند و باران کاسه ای آش داغ از کوچه ها برایت می آورد...و آویشن دشت ها،فضای روحانی ات را عطر آگین می کند و پونه در زلال شب و زیر ملحفه ی آسمان که پر از درخشش ستاره هاست...رختخواب آبی ات را مصفا می کند.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 9:25

آرام بخواب...وقتی باران شروع به باریدن کرد...اجاق را روشن کن...صنوبر را به خوابت دعوت کن ...پنجره ها را ببند...ستاره ها را گرم در آغوش بگیر و گیسوان مهتاب را بیفشر...آرام بر وسعت سبز گلبرگ های نیلوفری باغچه ی حیاط بخواب...نسیم، موهایت را نوازش می کند و عطوفت دست های بهار سازت را می نوازد...شکوفه می خواند...بخواب ترانه ی باران...موسیقی زلال آب...آرام بخواب.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 9:25

از دستهای معصومانه ی باران بگویم،یا از عطوفت دستهای مهربانی که گل های سرخ را در دشت جانم افشاند؟از آفتاب بگویم یا از نم نم باران مهرت که درون دشت و میان  گل های سرخ جاری گشت؟ از شبنم گلبرگ ها می گویم،از شعری که بهار برایت بسراید.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 125 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 18:30

عجیب می تراود از نگاهت این گل های سرخ...تو نسیم صبایی که صبحگاهان گلبرگ های گل های سرخ را نوازش می کند و حیاط خانه پیچک ها را عطرآگین می کند...پنجره سلام می دهد به تو...و گنجشک ها با گلبرگ های گل های سرخ، درون آشیانه برایت چای دم کرده اند...کلاغ ها برای سفره ی اطلسی ها،پنیر آوردند...و نان تازه را خورشیدخانم در تنور آفتاب طبخ می کند.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 18:30

وقتی شبنم باران بر علفزارهای باغ نشست...وقتی خورشید از لابه لای شاخه های درختان تابید و بر روی چمن ها آرمید...وقتی دست های اطلسی هیزم ها را گرد هم آورد و شعله  ی آفتاب از خزان باغ آتشی روشن کرد...وقتی دستان پاک نیلوفری،چای دم کرد...وقتی بوی آتش درون باغ پیچید و نیلوفری ها فرشی از گلبرگ ها کنار جوی آب آراستند...وقتی کبوترها در آبی آسمان باغ اوج گرفتند...وقتی جویبار باغ از نفس های عطرآگین بهار، زلال شد و قامت ماه درون جوی آب تابید...مهتاب شدم و تراویدم در شب تو...

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 0:50

ارسنجان آی ارسنجان...دلم برای کوچه باغ هایت تنگ است،دلم برای دیوارهای کاه گلی کوچه باغ ها تنگ است.برای دست های یخ کرده ی کودکی هایم که با کوله باری از مشق های مهربانی آموزگار پاییز، از راه می رسید، برای برف های سپیدی که پر از ردپای چکمه های کوچک قهوه ای رنگم است، برای بوی کاهی کتاب هایم، برای قلم و دواتی که بنویسد از دردهای سوزناک پیرمرد دکان دار، از  کلاه و ژاکت گرمی که نداشت،از چراغ نفتی خانه هایی که نیم سوز بود، و از بامی که پر از برف و کوچه های سپیدی که پر از سوزسرما بود. برای کبوترها و آشیانه ی گنجشک ها، برای حیاط خانه که خیس از نم نم باران بود و برای حوض حیاط که لحاف مخمل زمستان درونش آب تنی می کرد و ماهی گلی هایش بوی عید می دادند.و برای پنجره ها،برای اجاق هیزمی که پناه دست های سردم بود. برای نان بیاتی که بر سر سفره ی خالی نیلوفری ها،میهمان نگاه معصومانه ی چشمهایم بود، و بوی عطر گندم زاری که از لای شانه ام و از میان گیسوان خرمایی ام می تراوید و در دل بهار می نشست، برای شعرهایی که زیر نم نم باران می سرودم، برای دفتر شعری که میان ورق هایش اندوه عمیقی جاری بود، برای قرص ماه که از پنجره به آن می نگریستم و برای صدای جیرجیرک ها که شب های تنهایی ام را پر می کرد.برایت دلم تنگ است ارسنجانم...برای حوالیت دلتنگم.موضوعات مرتبط: متن ادبی به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 0:50

حالا که دست های رنجیده ات، بر خاک آرمیده اند، ببین پدر، که قامت ماه هم برای اینکه بر پینه ی دست هایت بوسه زند، خمیده است.همسایه ی مهربان کوچه باغ های انار، از حوالی کلبه ات، بوی داغی سیاه می آید،و از پشت ابرهای نمناک بغضم، باران سرخ بر آسمانم نگاهم می چکد.دیگر باید بوی دست های مهربانت را از لای سجاده سبزت،و میان خش خش وسعت برگ های پاییز استشمام کرد.بغض باغچه ی حیاط و اندوه ماهی حوض، در تلألؤ نگاه گلدان شمعدانی ها شکست.خدانگهدار...صفای خانه، گرمی سرمای کوچه ها.تکبیر رفتن، پسین سه شنبه،از پنجره اتاقت تابید و پیکر پاکت بر شانه های مردم شهر، بدرقه ی غروب شد.عابر پیاده ی خسته دل، تو عصای دست مردم شهر بودی و پیاده روها هم دلتنگ صوت عصای دست های پینه بسته ات و بوی عطر نانت خواهند شد،و اکنون از برکات دانه های تسبیحت، در گلستان انار،یاقوت های سرخ  گسترانیده شد و گلیم و جانماز و تسبیحت به کلبه ی فقیرانه ی بی نوایان،راهی خواهد شد.اینک بپذیر، استقبال گرم خورشید را که در جای خالی تو، از تصویر زلال قاب عکست نور می تابد و از عمق وجود بی تاب پروانه ها،بر گرد شمع آرامگهت، اشک می بارد.آقای بچه  های شهر، دریاب اندوه بی قرار شقایق را که کنار دست های معصومانه ی شادی ات، میان موسیقی باران از حوالی چشمهای بهار،غربت پاییز را می نوازد، و حالا دشت شقایق من، دیگر خالی از شادی حضور مصفای توست و زین پس، قدم ها به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 130 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 20:01

تخت آبی بهار را با گلبرگ گلهای مهربانی، آراستم تا ماه، میهمان نوازش دست هایم باشد...وقتی که مهتاب شد، شبنم چشمهای دلتنگ پاییز، بر گلبرگ ها جاری شد،و در زلال شب، اتاق، پر از بوی گلاب حضورت گشت.

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 117 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 20:01

و از تو آموختم ای  آموزگار نیمکت های سپیده ی صبح...که با دست های سرد پاییز، بر لوح سپید مکتب زمستان،و با طنین نفس های یخ کرده ی چکمه های کوچک قهوه ای رنگم که از کوچه پس کوچه های بارانی و از کنار دیوارهای کاه گلی خیس و ترک خورده کوچه ها...از راه می رسید،با قلم بی صدای گل بوته ها باید نوشت...که می توان دشت قلب شکسته ای را از تصویر یک دنیا مهربانی مزین کرد و دستهای یخ زده ی پنجره ها را با اجاق هیزمی گرم وجودت،گرما بخشید،و زیر بال های کبوترانه ی مهرت...آرام گرفت...

موضوعات مرتبط: متن ادبی

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 121 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 20:01