حالا که دست های رنجیده ات، بر خاک آرمیده اند، ببین پدر، که قامت ماه هم برای اینکه بر پینه ی دست هایت بوسه زند، خمیده است.
همسایه ی
مهربان کوچه باغ های
انار، از حوالی کلبه ات، بوی داغی سیاه می آید،و از پشت ابرهای نمناک بغضم، باران سرخ بر آسمانم نگاهم می چکد.دیگر باید بوی دست های مهربانت را از لای سجاده سبزت،و میان خش خش وسعت برگ های پاییز استشمام کرد.بغض باغچه ی حیاط و اندوه ماهی حوض، در تلألؤ نگاه گلدان شمعدانی ها شکست.خدانگهدار...صفای خانه، گرمی سرمای کوچه ها.تکبیر رفتن، پسین سه شنبه،از پنجره اتاقت تابید و پیکر پاکت بر شانه های مردم شهر، بدرقه ی غروب شد.عابر پیاده ی خسته دل، تو عصای دست مردم شهر بودی و پیاده روها هم دلتنگ صوت عصای دست های پینه بسته ات و بوی عطر نانت خواهند شد،و اکنون از برکات دانه های تسبیحت، در گلستان انار،یاقوت های سرخ گسترانیده شد و گلیم و جانماز و تسبیحت به کلبه ی فقیرانه ی بی نوایان،راهی خواهد شد.اینک بپذیر، استقبال گرم خورشید را که در جای خالی تو، از تصویر زلال قاب عکست نور می تابد و از عمق وجود بی تاب پروانه ها،بر گرد شمع آرامگهت، اشک می بارد.
آقای بچه های شهر، دریاب اندوه بی قرار شقایق را که کنار دست های معصومانه ی شادی ات، میان موسیقی باران از حوالی چشمهای بهار،غربت پاییز را می نوازد، و حالا دشت شقایق من، دیگر خالی از شادی حضور مصفای توست و زین پس، قدم ها به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 130 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 20:01